دو چیز گرانبها

دو چیز گرانبها

نگاهی به قرآن و عترت
دو چیز گرانبها

دو چیز گرانبها

نگاهی به قرآن و عترت

داستانی واقعی

سال 75 یک وام ساخت گرفتم 150هزار تومان دادم یک جوشکار درو پنجره ساز که ظرف یک هفته تحویل بده.از شما چه پنهان وقتی هیکل ریزه من با خودش که دست کمی از آ رنولد نداشت مقایسه می کند به این نتیجه میرسد که منکر همه چیز شود و آشنایی با من را منکر شود.چند بار مراجعه کردم جواب سر بالا میداد.پی بردم که ایشان قصد ساخت درو پنجره برای من را ندارد.لذا بنا و کارگر هیکلی که نسبت فامیلی هم با من داشتند فرستادم که شایدهیکلشان او را مرعوب کنند که چنان به آنان توپیده بود که از فردا دیگر جرات نکردند سر کار بیایند

هنگام خواب

داستانی درباب خواص آیه الکرسی

 

شب به من زنگ زدند که نه تنها درو پنجره نمی سازد بلکه منکردریافت پول شده است و حرف آخرش اینکه کارمند پولش کجا بود که 150000 به من داده باشد.چنان عصبانی شدم که بدنم گر گرفت.شب چطور به صبح رسید نمی دانم همین قدر که ساعت 7 صبح در کارگاهش بودم .مرتب از عصبانیت آیه الکرسی می خواندم.چند بار تا وقتی آمد, خواندم حسابش از دستم در رفت.ساعت11 شد که با وانتی پروفیل و نبشی آمد. رفتم جلو که ... تو گفتی که من پول به تو ندادم.که دست راستش مثل یک میل باستانی  به طرفم فرستاد. جا خالی دادم زیر پاهاش روغن ریخته بود مثل یک تنه درخت شلپی   به زمین افتاد .منهم سوارش شدم شاید نیم ساعت چپ و راست زدم به قدری که دیگر دستهام قادر به ادامه نبود.همه همسایه هاش جمع شده بودند و کیف می کردند چون همه را چزنده بود .بلند شدم .همه همسایه هاش گرفتنش که دستش به من نرسد .همین قدر بدانید که هردستش 5 یا 6 نفر آویزان شده بودند و همه را با خودش به طرف من می آورد.منهم خونسرد می گفتم ولش کنید بگذارید بیاید .این اعتماد به نفس من او را می ترساند و بر می گشت.با اینکه همسایه هاش من را نمی شناختند ولی به گوشم می رسید و می گفتند این قهرمان ملی است چطور او را نشناختی .بالاخره کوتاه آمد و تصمیم گرفت کلانتری برود و شکایت کند .منهم گفتم با هم برویم.می ترسید از اینکه با من بیاید.همسایه ها پیش من می آمدند و طوریکه او بشنود از من خواهش می کردند که کوتاه بیا ما تعهد می کنیم ظرف یک هفته در و پنجره را بسازد و همزمان چند نفر دیگر تو دلش را خالی می کردند که خون  جلو چشمهاش را گرفته قول کی به او بدهیم؟.قول یک هفته را گرفتند منهم با صدای بلند گفتم به خاطر روی ماه شما یک هفته دیگر باید تحویل دهد وگرنه همه شاهد باشید که یک هفته و یک ساعت هم دیگر قبول نمی کنم.در کارگاه را بست و رفت .همسایه ها می گفتند قربان دستت بیا دستت را ببوسیم.این ما را ذله کرده بود.همه به نحوی می گفتند  آزارش به ما رسیده است. 

قرائتش برکت

داستانی درباب خواص آیه الکرسی

 

واقعا شما هم تجربه کنید و ازآثار عجیب این آیه خود را بی بهره نسازید و مطمئنا تا آخر عمر آن را فراموش نخواهید کرد

 

 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد